محمد امین پسر گلمونمحمد امین پسر گلمون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

زندگی یعنی تو

تولد فرشته مهربون مامانه مبارک

در شگفتم از راز و رمز دنیا  که اوج نا امیدی های مرا با حضور تو رنگین و زیبا ساخت نبودی و من نیز انگار نبودم بودم اما نشانی از بودن در من نبود لحظه هایم میگذشت اما به چه امیدی نمیدانم بودنم پر بود از پوچی و دلتنگی زنگیم رسیده بود به نفس نفس زدن که ناگهان.....   روزی از روز های ساده خدا  امدی و امدنت معجزه بود یا سرنوشت ؟ امدی از کجا؟ بهشت یا اسمان؟ امدی و شادی و نشاط و شور زندگی همه وجود ما را پر کرددلیلی یافتیم برای نفس کشیدن امروز سالروز زمینی شدن توست فرشته زیبایم فقط خواستم بگویم تا ابد برای مادر و پدر ارزشمندی مثل نفس مثل زندگی     عزیزترینم تولدت مبارک   ...
31 تير 1393

تشکر از یک سال زحمت بی دریغ

همسر عزیز و دوست داشتنیم : نمی دونم چه جوری از همه زحمتها و تلاشهای شبانه روزیتون تشکر کنم. به خداوند مهربان قسم که زبان و دست و فهم ما انسانها آنقدر قاصر است که نمی توان آن را به جمله ای و کتابی جواب داد. ممنونم و تا آخر ایستاده ام. تقدیم به همسر عزیزم:   تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ، عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه ...
24 تير 1393

پسملی مامان رسما راه میرود

درست 15روز قبلا از تولد ت راه افتادی عزیزم. خدا رو شاکریم که به من و بابایی عمری دادن که تونستیم راه رفتن بهترین موجود دنیا رو از نزدیک ببینیم و این یعنی همه چیز. کاش میشد که همه از وجود این موجود زیبا و قشنگ لذت می بردند ولی حیف که قسمت خدا یه چیز دیگه ای هستش. از خداوند مهربون عاجزانه می خواهم که به همه اونایی که ندارن اونا رو مورد لطف و عنایت خودشون قرار بدن. آمین یا رب العالمین
23 تير 1393

پسرم عاشقتم

جوجه طلایی مامان سلام امروز هیچ مورد خاصی ندارم بنویسم جز اینکه بگم به اندازهی بزرگترینمقیاسهای دنیا دوستت دارم شاید روزی که نوجوان شدی به این جمله من بخندی اما این خنده دار اما واقعیته تا بچه دار نشی مفهوم دوست داشتن پدر و و مادر برا ادما فهمش دشواره اما الان به لطف حضور شما عزیزترین و قشنگ ترین بچه دنیا من این حس رو با تمتم روحو جسمم فهمیدم     یکی یکدونه ی مامان از اینکه دارمت و لحظه به لحظه حس ات میکنم خدارو بینهایت شاکرم از اینکه کودک قوی و با هوش و خنده رو و با محبت و .......(چی بگم از خوبی هات هر چی بگم کم گفتم)  هستی از خدای شما و خدای خودم ممنونم       الان ...
15 تير 1393

محمد امینم بلاخره راه افتاد

پسرکساعی و کوشای مامان در تاریخ 7تیر 93سه قدم راه رفت و بعدشم پخش زمین شد این یعنی اینکه راه رفتن محمد امین جونم به این زودیا  اتفاق میوفته و من باباش حسابی با دیدن راه رفتنش ذوق مرگ میشیم     اینم بعد افتادنش که جای گریه داره شکلک در میاره و میخنده ...
11 تير 1393

سفر به تبریز و ارومیه(اولین سفر خانواده سه نفریمون)

با تاخیر بلاخره فرصتی دست داد تا از سفر ارومیه و تبریزمون چند تا عکس بذارم   سه شنبه20خرداد ساعت5صبح به طرف تبریز حرکت کردیم تا 8صبح که وقت دکتر پوست تو بیمارستان عالی نسب تبریز داشتم برسیمو سر وقت رسیدیم دوست بابایی کارمند بخش مالی بیمارستان زحمت کشیده بودن و برا مامان وقت گرفته بودن تو بیمارستان هم خودشون زحمت کشیدن ومارو بردن و مامان ویزیت شد و همون حرفای همیشگی رو تحویلم دادن که به شوینده ها حساسیت داری و بی دستکش دست به اب نمیزنی و.......................   کارمون تموم شد و اومدیم سویتی که بابایی از ادارشون برامون رزرو کرده بودن   در کمال ناباوری دیدیم همون سوییتی هست که 2سال پیش با مامان جون و خاله سارا ...
11 تير 1393

پسرکم وعکسای جدیدش

سلام مامانی     چند تا عکس متفرقه ازت دارم میذارم تو وبلاگت تا از امر حسین دایی که امر فرمودن عکس جدیدت رو بذارم پیروی کرده باشم     محمد امین و همراهی با مامان کنار کامپیوتر     محمد امین رو نشستن رو صندلی پلاستیکی خودشون       محمد امین جون و ادا و شکلک جدیدش!!!!!!!!!!!!!!!!!!     عزیزترینم اون صورت ماهت واسه مامانی همیشه خواستنیه  چه شکلک در بیاری چه در نیاری  بوووووووووووووووووووووووووووووووووس ...
11 تير 1393

پسرک شیرینم وارد 12 امین ماه زندگیت شدی

پسرک معصوم و خوشگلم سلام   از این که خدا شما رو بهم داده ازش بینهایت ممنونم   با هم بودن  منو شما داره به یک سالگیش نزدیک میشه و من اصلا باورم نمیشه که یک سال به این زودی گذشت  انگار همین دیروز بود که خدا  خدا میکردم که هر چه زودتر سالم به دنیا بیای و چشم منو بابایی به حضورت روشن شه  و الان یک سال از اون روزا گذشته کنار ما روزای تلخ و شیرین زیادی گذروندی و الان شاد و سر حال کنار منو بابایی مشغول اتیش سوزوندنی   اینقدر با مزه و خوردنی شدی که نگو و نپرس    اروم اروم شروع کردی به ادا کردنه چند واژه مثل:اب با یعنی اب بوف یعنی غذا    اخه من وقت...
7 تير 1393
1